Friday, March 30, 2007

انسان امروز

(نازنین قصه ی ما نویسنده ی تهی دست شما نیست. شخصیست شاید خیالی)

چرا اینجا مرده؟؟؟؟؟؟
تنبلی هم انداره ای داره. همین طور اینجا رو رها کرده به امید فردا. اینم مثل بقیه کاراته. مثل همون کتابای ناتموم شعرای بی پایان چک بانک که یک ساله رو میز گرد و خاک گرفتت جا خشک کرده یا مثل لباسای نشسته ماه پیش.
به تو هم میگن دختر؟
این حرفا رو من هر روز میشنوم و چی کار میکنم؟ شونمو میندازم بالا میگم خب که چی؟ همین!
من خیلی امروزیم مگه نه؟ من به هیچی اهمیت نمیدم. چرا خودمو الکی بندازم تو زحمت وقتی زندگی با شستن و یا نشستن لباسای کثیف من یک جور پیش میره؟ چرا باید برای دوستای فدیمی نامه بنویسم و خبری ازشون بگیرم وقتی که اونا حتی تو این کشور لعنتی پیش من نیستند که به فول خودشو ن شریک شادی و غم من باشند؟
چرا باید برای دوست پسرم هدیه ای رمانتیک بخرم وقتی می دونم همه چی داره و بی نیازه از این همه خورد ریز؟
چرا باید اصلا نگران این و اون باشم؟
من فقط خودمو دوست دارم و بس.
اینو خوب میدونم.
حالا میشه به من بگی چرا باید به این اهمیت بدم که اینجا این وبلاگ کذایی ماه هاست تنها برا خودش نسته یه گوشه؟؟؟؟
واقعا برات احساس تاسف می کنم نازنین! حیف این اسم که روی تو گذاشتند. تو سمبلی هستی برای اون دسته که معنای آدمیت و زنده بودن رو با احساست زیبا و هنر عشق ورزی زیر پا له کردند و به فراموشی سپرند. تو جسمی جاندار ولی بی روح و عاطفه هستی.
!!!تو دشمن هر گونه شعر و احساسی. من برای تو سوگوارم
*****************