Sunday, October 05, 2008

به همین سادگی

به همین سادگی
خندت نمی گیره؟ منکه دلمو می گیرم و قهقهه میزنم چون هیچی به این خالصی ندیده بودم. اصلا نشنیده بودم. چقدر آخه من خمارم و حالیم نیست؟ خاک تو سر من بکنن با این چشای همیشه بستم که همین جور برا خودم این ور اون ور می پرم بدون اینکه یه نگاهی بندازم ببینم این ورا چه خبره! ها ها ها! خیلی سادست. من برات یه آهنگ می خونم تو خوب گوش کن. از این بهتر: تو بخون من برات می رقصم. لا لای لا لا لای لا! حالا بگو ببینم به کدوم سازت باید برقصم رفیق نیمه راه من؟ اینجوری به من نگاه نکن! من کینه توز تر از این حرفام. حیف که این چشمای لعنتی بستن وگرنه...نگفتی؟ کدوم؟ سنتی برم یا مدرن؟ امروزی با دیروزی؟ تو خیابون مثل یه حیوون یا شب وصلت و حفظ باکرگی تقلبیم فقط و فقط برای تو؟ من از این سردرگمی دارم کم کم خسته میشم. تو روی طبلت محکم می کوبی و من دیوونه وار دورت می گردم. چشمای نیازمندتو نمی تونی حتی برا یه لحظه ازم برداری. یواش یواش به سمتت خیز برمی دارم. نوک انگشتای پامون با هم برخورد می کنه و تو یه دفعه من و طبلتو پرت می کنی اون دور دورا! من می خندم. می دونم صدای خندم دیوونت می کنه. مهم نیست. من بازم می خندم
سوار قایقت شو و از این جزیره خراب شده تا جایی که می تونی دور شو. بهت گفته بودم. همه چی زود تموم میشه. به همین سادگی