Tuesday, August 02, 2005

کوچکانه

کوچکم نه چون دستانم کوتاه اند
کوچکم نه چون بی زبانم
کوچکم نه چون مانند کودک، معصوم و بی گناهم
من پر از گناه و اشتباهم
کوچکم نه چون هيچ نمی دانم
عالم نيستم اما
می دانم انچه که بايد بدانم
کوچکم نه چون حال و هوای بازی ميان برگ های پاييزی را دارم
کوچکم نه چون برای آبنبات چوبی و يا عروسک سخن گو می گريم و پا بر زمين می کوبم
کوچکم نه چون قصه ی دختر شاه پريون و پسرک چوپان را دوست دارم
کوچکم نه چون کوچکم
کوچکم زيرا پنهانم
زير دست هايت همچون ذره ای غبارم
کوچکم
آری
در چشمان تو همچون قطره ای اشک
کوچک و خارم