Thursday, May 19, 2005

راز زندگی

دنگ و فنگش زياده. چاله چوله هم تا بخوای داره. خيلی وقتا هم می خوری زمين و زخمی ميشی.سرت می شکنه. پات پيچ می خوره. يه وقتم ديدی گردنت شکست که خوب بهتر از من می دونی که بعدشو هيچ کی نمی دونه چی ميشه. اما جای زخما هميشه روی بدنت باقی می مونه. گاهی هم حيوونای وحشی پيدات می کنند و ميافتند به جونت. حالا بدو که وگرنه شام و ناهارشون ميشی. بارون مياد سيل ميشه با خودت می برتت. بايد بپايی که يهو غرق نشی چون که خيلی راحت می تونی ميون امواجش فرو بری. زلزله هم ممکنه بياد و دار و ندارتو نابود کنه و از هم بپاشه. اما اگه از همه ی اينا گذشتی و جون سالم به در بردی می رسی به گنجی که تمام خستگی راه رو ازت می گيره و بهت زندگی می بخشه و تازه اون موقع است که متوجه ميشی ارزششو داشته. يه نگاهش کافيه که از روی زمين بلند شی و لباساتو بتکونی و با آغوش باز به استقبالش بری. فقط يادت نره که ارزششو داره