Saturday, April 30, 2005

زندگی در دست ماست

تقديم به نااميدان:
مثل هميشه ديروقت از سر کار ميای خونه. خسته و داغون. با بی حوصلگی خودتو روی کاناپه جلوی تلويزيون پرت می کنی و به مدت ۵ دقيقه چشمانتو می بندی. شقيقه های پر دردند. دوباره چشمانتو باز می کنی. دلت هوس يک ليوان آب يخ رو می کنه اما نای رفتن به آشپزخونه که در دو قدميته رو هم نداری. يک دفعه چشمت می افته به يک تيکه کاغذ چرکنويس که يه گوشش هم پاره شده و کلی هم چروک و خط و خطوط داره. يک جرقه. با چشمانت دور اتاق رو می گردی که مداد یا خودکاری پيدا کنی که لحظه ای نمی گذره مدادی با رنگ قرمز (رنگی که ازش نفرت داری) رو روی فرش کنار پات می بينی. مثل برق از جات تکونی می خوری و مداد قرمز رو از روی زمين بر می داری. کاغذ روی ميز رو روی دفترچه تلفن کنار دستت ميذاری و در يک چشم بر هم زدن می نويسی: زندگی زيباست.
زيبايی را در مداد قرمز و کاغذ چروکيده ديدم و عشق را در کلمات. پس زندگی زيباست.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
اگر نااميدی به او بنگر که با تمام مشکلات و دردهای ناگفتنی اش مدادی قرمز رنگ و تکه کاغذی او را به وجد آورد و زندگی در چشم برهم زدنی پيش چشمانش
از جهنمی به بهشتی زيبا تبديل گشت. تو نيز بهشتت را پيدا کن.