Monday, February 13, 2006

درد آسمانی

.آسمانم تاريک و ابريست. باران نمی بارد اما دل آسمان غصه دار و غم ناک است. هوا هوای پاييزيست
...................يک شب نمناک پاييزی
نمی دانم کجايم و مقصد به کجاست. نمی دانم من راه می روم و پاهايم هدايت گر اندام خسته من اند و يا نوای باد است که بی اختيار مرا به دنبال خود کشانيده است. هوا بوی باران می دهد اما دريغ از قطره ای اشکِ آسمان. پنداری بغض گلويش را گرفته ست. آسمان ابريست. ستاره ها را نمی توان ديد. ماه نيز پنهان است. خيابان خالی از هيا هوی مردميست که در روز داد می زنند: های و های و های. تنها صدای سکوت شب است و بس و من اسير تنهايی صدای آسمانم. ما هر دو خواستار فرياديم و آه! آه و باز آه که صدايی نيست و سکوت ما را در آغوش خود جای داده ست. ما هرگز نمی گوييم بی صداييم. ما نمی گوييم نيازمند درخشش ستارگانيم و هرگز بر زبان نمی آوريم که هر دو عشاق آفتابيم. اما چشمانمان چه؟ دريای حقيقت ديدگاهمان را فرا گرفتست. قطراتش همه درد تنهاييست. بسترش دلی شکسته با بغضی فرو خوردست. آما غرور سديست به روی دريای درد و تنهايی. دريايی که هيچ نديد و نخواهد ديد اما پشت مژگان ابر، عمری جاودان خواهد داشت. آسمان دلی پر دارد باری. اما باران هرگز نخواهد باريد
.شنيدن دو نوازی پيانو و سه‌تار سينا جهان آبادی و امير حسين سام خالی از لطف نيست. دل من رو شاد و پر از غصه کرد