Wednesday, December 08, 2004

”آري“

دوست من سلام.
مشتاق ديدارت بودم. بالاخره آمدی! باورم نمی شود. منتظرت بودم. می دانستی؟ نه. اين اشک شوق است نه اندوه. و اين بغض بغض ديدار توست. آری.سخت گذشت. اما چه سود دارد که از گذشته سخن بگوييم. تو اينجايی. کنار من
بگو آری.
نفس هامان يکيست. بگو آری. قلبهايمان يکيست. بگو آری. روح و جسممان يکيست. بگو آری. ستاره آسمانيمان يکيست.بگو آری. عشقمان يکيست. بگو آري.دستهامان يکيست بگو آری. رنگمان يکيست. بگو آری.
دوست من به کجا قدم می گذاری؟ ما را نمی بينی؟ نفس هامان قلبهامان روح و جسممان ستاره آسمانيمان عشقمان دستهامان و رنگمان را فراموش کردی؟ به گمانم نه. تو هيچ گاه نگفتی آری تنها نگاه کردی...................
دوست من...........بار ديگر عازم سفر شدی. باشد برو. باز منتظر خواهم ماند. به اميد انکه روزی بالاخره بگويی آری.........زنده خواهم ماند...