Monday, February 28, 2005

دل سوخته

از قول نيما:
هست شب
يک شب دم کرده و
خاک
رنگ رخ باخته است
با تنش گرم بيابان دراز
مرده را ماند
در گورش تنگ
به دل سوخته من ماند...
......................................
الهامی از نيما:
زهر را نوشم با تبسم راحت
دل را می سپارم به خاک بی رنگ
صدايش محو در باد چهره اش...
چهره اش همانند عکس ماه
در برکه ای ناپديد می شود بالا می رود دود می شود بخار می شود ابر می شود
می بارد بر پيکر من
و من مانم همانند مرده ای در گورش تنگ
می ستيزم با خود
می گريزم از خود...

نازنين.ب