Thursday, August 25, 2005

آمدند و آمدند




مادرم آمدند
با توپ و تفنگ آمدند
با لگد و مشت آمدند
با فحش و لعنت آمدند
مادرم ماهی ها را بردند
مداد آبی اسمانيم را بردند
ژاکت سفيدم را بردند
برادر را نيز بردند
مادرم خورشيد کجاست؟
شايد آن را هم برده اند
مادرم شادی را کشتند
اشک ها را روان کردند
ستاره ها را چيدند
کوچه ها را خونين کردند
مادرم کودکی را
کودکی را
پنداری آن را هم برده اند