Saturday, March 04, 2006

زمستان


نازنين: آه! عجب هوای مزخرفی. همش سرما. همش برف. پس کی می خواد اين زمستون لعنتی تموم شه؟
سپيد: خيلی هم بد نيست. يادت رفته زمستون اول که اومده بوديم اينجا؟ از سرما خشک شده بوديم. من هنوز يادم نميره روزی که از شدت باد و سرما وسط پياده رو زانو زدم و های های گريه کردم. در مقايسه با اون روزا اين زمستون چندان هم بد نيست. نه؟
.نازنين: نه حداقل اون سال اگه سردتر بود به اين طولانی نبود. از ۱۲ ماه سال ۸ ماهش برف و سرما. لعنت به اين شهر و هواش
.سپيد: کسی زورت نکرده بود که بيای. می خواستی بمونی
نازنين (براق ميشه) : يعنی چی کسی مجبورم نکرد؟ديگه می خواستی چه جوری بندازنم بيرون؟ با اردنگی؟؟؟
.سپيد: بازم مجبور نبودی که بيای
.نازنين: آهان. بعد دو سه ماه لاشمو تحويل می گرفتی تو اون خراب شده
سپيد: پس حالا که ميدونی سرنوشتت چی ميشد ديگه غر نزن اينجا کجاست. انتخاب خودت بوده و بس. يا اون به قول تو خراب شده يا اينجا قطب شمال. هنوزم دير نيست. می تونی برگردی
.نازنين: نه ديگه نميشه. تازه اينجا جا افتادم
(سپيد: بهت قول ميدم که اگه برگردی اونجا هم زود جا می افتی. البته قبل اينکه بميری. ( چشمکی ميزنه
نازنين: ها ها!!! اصلا مشکل تو چيه؟ هر چی من ميگم تو باهاش مخالفت می کنی
سپيد ( در حاليکه می خنده): آخه عزيزم داری حرف بی معنا ميزنی
!نازنين: بله؟؟؟ مواظب حرف زدنت باش جناب
.سپيد: بابا ببخشيد. ناراحت نشو. من فقط می خوام تو يه کم بازتر به مسائل نگاه کنی
نازنين: يعنی من بستم؟؟؟
سپيد: نه هميشه. ببن تو می دونی که تو شرايط فعلی هستی. درسته؟ خودتم درستش کردی. از اول تصميم با خودت بود. با عقل خودت انتخاب کردی. کسی که مجبورت نکرد بيای. آره می دونم. شرايط روی ادم فشار مياره اما بازم انتخاب با خودت بود. حالا درست يا غلط. کاريه که شده. پس چرا هی ازش ايراد می گيری؟ به جای اينکه غر بزنی درستش کن اگه فکر می کنی اشتباه. اما دست روی دست نذار به اين اميد که به خودی خود حل ميشه. اگه می خوای بری برو. اگه می خوای بمونی پس بمون. اما قبلش فکر کن. همين. با ايراد گرفتن هيچ گره ای باز نشده هيچ راهيم پيدا نشده
نازنين (سری تکون ميده): انگار هوا یه کم بهتر شد. نه؟
(سپيد: يا شايدم تو ديگه فکر نمی کنی خيلی سرده (لبخندی ميزنه
...نازنين: شايد