Saturday, February 12, 2005

سرنوشت

يه ديوار می کشم به چه بلندی. انقده بلند که دل آسمون رو پاره کنه و ازش بزنه بالا. يه روز بهت ميگم بيای باهم يه کنجش بشينيم و از عظمتش لذت ببريم. همون طور که محو تماشای ديوار ميشی يواشکی سرنگونش می کنم. متاسفم که فرصتی برای فرار نيست. سرنوشت همينه. يه روز آباد می کنه روز بعد ويران. اگرم هی ازش فرار کنی يه روز يقه ات رو می گيره. درست مثل امروز........