Monday, May 12, 2008

قیمتی


دوست داری بزرگ شدی چی کاره شی دوست کوچولوی من؟
من دوست دارم یه هنرپیشه شم. من عاشق تائترم
هنرپیشه؟ شوخی می کنی
نه من جدی جدی ام. می خوام همش بنویسم و بازی کنم. بچرخم و بگردم; الکی گریه کنم ;بخندم و باز چرخ بزنم
خاک بر سرت کنن! آخه اینم شد آینده؟ حقا که هنوز بچه ای و حالیت نیست. زندگی مگه شوخیه؟ از کجات می خوای دربیاری که خرجتو بدی؟ نکنه می خوای همیشه سربار بمونی؟ نکنه می خوای همیشه دست گداییت جلو در و همسایه دراز باشه؟ تو نمی فهمی. تو نمی دونی نداری یعنی چی. تو هیچ وقت سرتو گشنه با شکم خالی نذاشتی رو زمین که بفهمی من چی می گم. که می خوای بچرخی و بگردی. الکی گریه کنی و بخندی. برات تضمین می کنم. آینده ی تو احتیاجی به اشکای تقلبی نداره چون همیشه چشمات از اشک نداری و درد پر میشه.زندگی یه بازی نیست. اینو خوب تو کله ی پوکت جا کن
..................
تو این لحظه که کلی ازش دور شدم دلم می خواست تنها بگم: خیلی خوب آرزوهامو فروختی. به قیمت عشق من آرزوهامو خوب به حراج گذاشتی. آفرین