Sunday, June 22, 2008

من می فهمم


تقدیم به دوست من با آرزوهای گیلاسی
به هر دری که بگی زدم! نشد!!! از هر کسی که فکرشو بکنی تقلید کردم: رفتار گفتار راه رفتن. شونه هامو عقب دادم. سرمو بالا گرفتم. موهای آشفتمو مرتب کردم و با کش قرمز رنگی پشت سر جمع کردم. حتی کیف قدیمی سرخ رنگمو کناری انداختم. شلوار آبی رنگمو که با خودکار روش کلی حرفا نوشته بودم و چند سال پیش با قیچی افتاده بودم به جونشو توی کمدم انداختم. یه پیراهن سفید با دامن مشکی کوتاهی که تا سر زانوهام میاد رو پوشیدم. کفشای تخت سبز رنگمو پرت کردم یه گوشه و به جاش یه جفت کفش مشکی پاشنه بلند که صدای تق و تقش تا چند متر دورتر به گوش میرسه رو به پا کردم. مجله ها رو از بالا تا پایین دقیق نگاه کردم. یه کم سایه مشکی که رد پایی از خودش پشت چشمام به جا بذاره, یه کم پودر صورت و کمی قرمزی گونه شد چهره جدید من
به آینه نگاهی انداختم. هر قدر توی انبار کلماتم دنبال واژه ای برای بیان احساساتم گشتم چیزی پیدا نکردم. حالت تهوع بهم دست داد. لحظه ای بعد برهنه وسط وان حمام با چشمانی بسته نشسته بودم و سرم رو بین دستام فشار می دادم
من هنوز آماده نیستم