Wednesday, July 26, 2006

و من يعنی بروز اندام و شيبفگی ذهن کوچک او در مقابل کوچکی هويت من


سلام. چه طورين؟ منم مرسی خوبم. اوه اوه خبر خبر . اوووووووووووه يعنی می خوای بگی متوجه نشدی؟ ای بابا نديدی موهامو های لايت کردم؟ آره بابا کلی پولش شد البته برا من که مهم نيست پاپا جونم ميده. خييييييييييلی خوشگل شده نه؟ وا. معلومه که. من خدادادی رنگ چشمام سبزه. آره بابا. لنز چيه؟ تازه همه فکر می کنند پوستمو تن کردم. رنگم طبيعی طبيعيه. انگار معلوم نيست. هان؟ آره. نه مرسی. نمی تونم بخورم. من رژيم دارم. شيرينی نشاسته نوشابه (کلا غذای آدميزاد) ممنوعه. بايد مواظب باشم وگرنه.......... وای چقدر هوا گرمه. بذار مينی ژوپمو يکم بيشتر بکشم بالا تا پاهای خوشگلمو که با بدبختی شِيو کردم ببينی. (البته معلومه که اين حرفو بلند نميزنه و تو دلش ميگه) تا کمی خنک شم. آه. حال بهتر شد. (اين تاپمم که تازه ديروز خريدم تا سينه هامو بزرگتر نشون بده رو بازم با زور بيارم پايين تر. احمق نمی بينی چه خوشگل اند؟ زود باش نگاهشون کن تا برق چشماتو ببينم. تازه عملشون کردم. حاليته؟ اين همه کار برای آب دهن تو که راه بيفته پس معطل چی هستی؟) گفتی چی؟ نه بابا اين حرفا چيه؟ منو عمل؟ معلومه طبيعی اند. خب ديگه خوش شانسيه کاريش نميشه کرد. وای ديدی چطور منو نگاه کرد؟ انگار تاحالا آدم نديده. موندم چرا بعضيا انقدر به آدم زل می زنند. هر کاری هم می کنی و چشماتو ميندازی زمين بازم می خوان انگار قورتت بدند. واقعا موندم. ( ای وای هوا داره خيلی گرم و مرطوب ميشه. الان تمام آرايشم ميريزه رو صورتم و می فهمه که مژه هام مصنوعی اند. انگار کمی از ماتيکمم خوردم. وقت رفتنه. بمونه بقيش برای بعد) خب ديگه من برم کلاسم دير ميشه. آره . واحد دانشگاست. ديرم ميشه ديگه. کاری ندارين؟ خيلی خوشحال شدم. بای بای
***
به نظر آشنا نمی ياد؟ باور کن مبالغه نکردم حتی يه کوچولو. با خود خودش امروز حرف زدم. جالبه نه؟ ايکه بدونی ارزشای انسانی و اجتماعی جاشونو به چه چيزايی دادند هم باعث خنده است و هم گريه. نمی دونم. شايد من عقب موندم و از مدرنيزم چيزی حاليم نيست که البته حقيقت محضه. اما آخه به اين سرعت؟ ما هنوزم انسانيم. غير از اينه؟ پايين آوردن شخصيت و دروغگويی برای جبران کمبود های شخصی به نظرکمی خارج از محدوده ارزش مياد. اما همون طور که گفتم شايد اين تنها دست زمانه و بايد هم همين طور باشه. اگه اينطوره تکليف نسل بعد و نسل های بعدی چيه؟ داريم به زمان آدم و حوا و يا همان انسان های غار نشين روز به روز بيشتر نزديک ميشيم و اين همزمان با پيشرفت تکنولوژی در دنياست. شايد اين آخر زمانی که انقدر حرفش سر زبان هاست همان لحظه ايست که مدرنيزم با گذشته برخورد مستقيم پيدا می کنه و همه چی بوم! بر می گرده به همان حالت اوليه. يعنی ممکنه؟؟؟؟؟؟

Thursday, July 13, 2006

دروغگو


تازگيا عادت کرده ايم به دروغ گفتن. به دم قبايتان بر نخورد با جنابعالی نیستم. شخص حقير را می گويم. البته در زمان های گذشته نيز ما دروغ ها می گفتيم اما اين روزها بگويی و نگويی بلبل شده ايم. و از شما چه پنهان که عجيب حال می دهد دروغگويی. پس بگو که چرا چوپان دروغگو دست از کار پسند (ناپسند) خود بر نمی داشت و همان طور بی وقفه اهالی ده را سر کار می گذاشت. چون بسيار بسيار احساس لذت بخشی به آدم دست می دهد از اينکه بداند ديگران نمی دانند. يا ابله اند و باور می کنند و يا خود را به ابلهگی می زنند و در ظاهر يقين به باور دارند. خلاصه کلام: دروغگويی کاری بسيار خوشايند و پر منفعتيست. از آنجا که باعث خوشحالی ماست پس بياييد شاد باشيم و همه يک صدا دروغ بگوييم
نتيجه اخلاقی: گور بابای هر چی راستی و آدم درستکار
به در گفتيم تا شايد ديوار حواسش را اينبار جمع کند و بلکه بشنود
(هر نوشته صداييست. بدون سفر در دنيای کلمات قضاوت مکن)