Wednesday, June 29, 2005

توپ قشنگ من

توپ قشنگم چه خوشگل و نازه
می پره هوا ،عجيت به خود می نازه
مياد زمين مبادا صورتش کثيف شه
خاک و گِلی و خيس شه
هم قرمزه هم آبی
هم سبز و هم سرخابی
يک و دو و سه و چار
برو هوا هزار بار
پنج و شيش و هفت و هشت
حالا برگرد به اين دشت
توپ قشنگم يه روز که تو هوا رفت
تو قعر آسمون رفت
خورشيد خانومو ماچ کرد
شاپرکا رو ناز کرد
دود شد و بخار شد
مثل يه قطره آب شد
بارون شد از اون بالا
چکيد روی گونه هام
همسفر اشک شد
مثل يه خاطره شد

Sunday, June 12, 2005

my heart

I dedicate my latest scarp to one of my best friends that I’ve seen what she has seen, I’ve felt what she has felt and I’ve been there where she has been. Now she is free. She lives and she breathes. We all are here for you. Forever...

"Well, people say: scream what you want to say,
Cry what you feel,
So this is what I want to do.
Here is for those people I do care and I do love,
Those that I never forget, no matter what happens. There is so much behind, so much history that is unforgettable. It doesn’t matter where you are, it doesn’t matter who you are. I’ve learned something today and I’m not scared anymore. We make a lot of mistakes, we sometimes become such fools, and we close our eyes and do not see the truth. But I finally won. After all these years, after falling down a hundred times, after making all of those mistakes, I found what I was looking for: My heart and my soul.
I’m
FREE.
I’m finally free.
Free like who I am.
Free even behind the cage.
Free even under the dark sky.
Yes, I’m free cause I got back my heart. "

we love you...Never forget it.

Nazanin.B

Monday, June 06, 2005

when we died

Do you know when we died?
When there was no us and it was only I I I and more I.
Please tell us one more time.
There is no I without us.
Can’t you see I is killing us?
Tell us one more time……

من همان باد ام

باد می وزد. به راستی که قوی می وزد. شايد درخت قديمی کنار پنجره را بالاخره از پای درآورد و بر زمين زند. اما مگر امکان دارد؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
درخت سال هاست که ريشه بر خاک فرو برده و محکم تر از هميشه بر جای خود ايستاده است. مگر می شود آن هيکل عظيم و تنومندش را حتی کمی لرزاند؟ با آن شاخه های بزرگ و تيزش آنقدر بر سر و صورتت می زند تا به جای او تو از پای در آیی. نه نه. امکان ندارد. درخت قوی تر از ان است که تو می پنداری.
حرف هايی که هميشه فکر و روحم را با آن پر کرده اند. مجالی نيست. به زمينش می اندازم. ريشه اش را از خاک با تمام وجود بيرون می کشم. شاخه هايش را با آنکه چهره ام را از بين خواهد برد با نيرويی که در بدن دارم خواهم شکاند. من باد خواهم شد و اين بار به جای پرپر کردن گل های باغچه، درخت قديمی را به زمين خواهم انداخت.