Saturday, April 12, 2008

یه قدم به جلو



یه قدم به جلو یه قدم نزدیک تر به همون فردایی که همیشه چشم به انتظارش نشستیم
یه قدم به جلو یه قدم دورتر از امروز که لحظه به لحظه شو برای فردا از دست می دیم
یه قدم به جلو یه ثانیه نزدیک تر به آروزهای دست نیافتنی
یه قدم به جلو یه لحظه دورتر از خواسته های دست یافتنی امروز
یه قدم به جلو یه نگاه تازه به آسمون هفتم
یه قدم به جلو یه چشم بر هم زدن و ندیدن آسمون ششم
قدم به قدم لحظه به لحظه! برای به دست آوردنش از دست می دیم; گاهی بیش از خواسته ای که به انتظارش نشستیم
با خودم یه بار دیگه خلوت می کنم: ارزششو داشت؟

Tuesday, April 01, 2008

همین جوری

ثانیه شماری می کنم. اما هنوز راضی نیستم. ورق پاره می کنم اما جواب نمی ده. هنوز می شمارم. باید بنویسم
کلافه شدم از دستت
۱
۲
۳
۴
۵
۶
۷
۸
۹
۱۰
هنوزم هیچی. دنیای کلماتم گنگ و خسته است. چملات معناشون رو از دست دادند. من به نوشته هام نگاه می کنم و با نقرت هر ورقی رو که جمله ای به روش با خط ناخوانام نوشته ام مچاله می کنم و به اطرافم پرتاب می کنم. امشب از مستی هم خبری نیست. سرم درد می کنه و می دونم داروش تنها یه جمله ی رضایت بخشه. گاهی رسیدن به ساده ترین لحظات زندگی دست نیافتنی به نظر میاد و این در حالیه که خودت خوب می دونی به دستش میاری. روزی وقتی انتظارشو نداری به سراغت میاد. اما تو خسته ای و عطشت به زودی بر طرف نمیشه. هوا عالیه! نم نمک بارون و کمی مه آلود. شاید برای قدم زدن شبونم سری به محل همیشگی بزنم. خیلی وقته با شب درد و دل نکردم. شاید شب با تمام سیاهیش نور امیدی برای من باشه
درست مثل همیشه
قصه همیشگی من تکرار میشه
من خیانت کردم
مقصر نیستم
مدت هاست بازی نکردم
من عاشق نشدم